سلام

 

بعضی وقتا سعی میکنم تو ذهن بقیه برم و ببینم چجوری فکر میکنن. این باعث میشه که زندگی رو سعی کنم از دیدگاه اونا ببینم.

یکی از بهترین آدمایی که میتونم تو ذهنشون برم، خودم هستم. خودم تو گذشته. چون یه بار تو ذهن خودم بودم. 

 

یکی از شخصیت های جالبی که تو دنیامون پیدا میشه، شخصیت هایی هستن که به شدت مذهبی هستن. این آدما اعتقادشون اینه که توی یک کشتی هستن که اگه مردم گناه کنن، در واقع این کشتی رو دارن سوراخ میکنن و همه با هم غرق میشن. تفکر جالبیه. از اون جایی میاد که بالاخره ما داریم توی جامعه زندگی میکنیم و رفتارهامون باهم، سرنوشت جامعه رو تعیین میکنه. این تفکرِ منطقی ای هست چون از این جا میاد که به یه خدا اعتقاد دارن که از یه کارایی خوشش نمیاد. پس توی ذهنشون اگه یه نفر مثلا حجابش رو رعایت نکنه یا موسیقی گوش کنه خلاف کار اون خدا عمل کرده.

توی دامنه ی تعریفش، تفکر منطقی ای هست. ولی یکی از اولین چیزایی که آدم از شناخت خودش بدست میاره اینه که به فکت هاش شک میکنه. میخواد بدونه که اون ها از کجا اومدن. این شک ها هم با سایکدلیک ها خیلی تسریع میشه. چون سایکدلیک ها ساختارهای ساخته شده توی ذهنمون رو برای مدتی برمیدارن و مثل یک بچه که چند ساله بدنیا اومده و پیش زمینه های زیادی برای قضاوت کردن نداره میشه به دنیا نگاه کرد.

 

اولین کسی که گفت مشکل این خدا موسیقیه یا حجابه کی بود؟ خیلی از فکت ها هست که نمیدونیم واقعا چقدر مستدل هستند. یه موقعی هم هست که میگن نه انسان بودن مهمه ولی اینا باید رعایت بشن. بعد همون آقا تو جلسه مصاحبه کاری ازم میپرسه که نماز جمعه سه هفته پیش فلانی چه چیزی گفت. انگار اون تریبون پشتش امام زمان وایساده و داره حرفای مهمی میزنه. و ملت رو برای یه کار خیلی ساده و غیر مهم الاف میکنه و روی پیشونیش هم جای مهر هست. اگه خروجی سیستم ازین جور آدما شده یعنی یکم باید بهش شک کرد.

 

بنظرم یکی از خروجی های جالب جنگ ایران و عراق از دست رفتن خیلی از آدمای خوبمون بود. اگه آماری نگاه کنیم، آدمای از خود گذشته بیشتر احتمال جنگ رفتن و شهید شدنشون بود و خیلی از آدمای خوب رو از دست دادیم و کسایی که دین رو دارن یدک میکشن متاسفانه عده ی زیادی از کسایی هستن که . کشور رو از آدمای معنوی و از خودگذشته خالی کرد.

 

من زمانی که اینجوری بودم که خودم رو پیرو قوانین بدونم و بقیه رو مقصر، همیشه خودم رو توی منطقه ی امن اسلام میدونستم. دینی که بهم گفته بودن کامله چون تا حدود زیادی منطقیه. و خب چون نمیخواستم درگیر چیزای پیچیده ای مثل خوندن حدیث هایی که معلوم نیست درستن یا غلطن و به زبون ثقیل عربی هستن بشم، به افرادی که تو این زمینه کار میکنن اعتماد داشتم.

 

شنیده بودم که اصول دین رو آدم باید خودش بهش برسه ولی بزارید باهاتون رو راست باشم. من فقط داشتم خودم رو راضی میکردم که خدا وجود داره. مثلا هر چند ماه یه بار شک میکردم و دوباره چند تا سرچ میکردم. یا مثلا به دلیل این که تو کتابی که 1300 سال پیش اومده نوشته معاد وجود داره. اینا بنیاد های اعتقادی من بود. تو دوران های سخت روحی مثل کنکور هم بشدت به خدا نزدیک بودم ولی این چیزی نبود که ارزش شناختی ای از خدا برام داشته باشه. حال میداد و آرامش میداد مثل یه دوست مجازی. و من، به عنوان کسی که تو دانشگاه روش علمی رو یاد گرفته، که مشاهده کنه، فرضیه بده و فرضیه رو آزمایش کنه هیچ راه آزمایشی برای این چیزا نداشتم. پس الان میگم که شناخت و ایمانم بدردی نمیخورد. قطعا ارزش خاص خودش رو داشته ولی میخوام بگم که خیلی بیشتر میشه توی این

سوراخ خرگوش فرو رفت.

 

ولی همونطور که گفتم آدم با مصرف این مواد به خودش خیلی شک میکنه. اگه قرار بود دین یه چیز غیر قابل فهم باشه که لازم باشه تقلیدش کنیم. لازم باشه که من برم از یه نفر بپرسم و خودم رو مطمعن کنم تا بتونم بدون عذاب وجدان زندگی کنم، یه چیزی که خیلی ها هم که رعایت نمیکنن زندگی اوکی ای دارن و خیلی ها هم که یه جور دیگه رعایت میکنن بنظر میاد زندگی با آرامش تر و باحالتری دارن.

خلاصه که این داستان دین، اگه بخوایم خودمون رو گول نزنیم، یه کلاف خیلی پیچ در پیچ و سر درگم میشه که تهش هم خیلی بنیان قشنگی نداره. حداقل اگه با روش من جلو بره کسی. روش من هم این بود که به عنوان یه مهندس، وظیفه ی من شناخت خدا توسط خودم نیست، بقیه کسایی که پول دارن ازم میگیرن تا رو این چیزا تحقیق کنن روش فکر میکنن و من ازشون استفاده میکنم. همونطور که اونا لازم نیست مثلا راجع به این که گوشیشون چجوری کار میکنه بدونن.

 

ولی مساله اینه که این بحثا اگه به این مسخرگی و سادگی بود، خدای خیلی بیخودی میداشتیم. خدایی که رسما ولمون کرده. هر چند صد سال یه بار قدیما یه نفر رو پیامبر میکرد به مردم بگه آدم باشید و مردمم بعد یه مدت برمیگشتن به خونه اولشون. این خدا، اون خدای حکیمی نیست که مدنظرمه. کسی که حکیم باشه لازم نیست وسط داستانش دخالت کنه و دسترسی بهش کاملا ممکن باشه.

 

پیامبرمون اومد که بگه بابا دیگه پیامبر نمیخواد براتون بیاد، اینم خدا. برید خودتون دنبالش. نه که دوباره بشینیم عین یهودیا یه سری آدم رو بزاریم که باشن و به خدا وصل باشن و اونا برامون تعریف کنن خدا چه شکلیه.

 

منطقی ترین حالت ممکنه این میشه که خدا، این اجازه که بهش دسترسی مستقیم وجود داشته باشه رو به همه باید بده. چون دلیلی نیست که نده. حتما باید یه ابزاری گذاشته باشه برای اتصال. و هر کسی هم بر اساس فهم خودش باید اجازه داشته باشه که از خدا یاد بگیره و ارتباط برقرار کنه. اینجوری پیامبرا آدمای رندومی نمیشن که یهو یه جرقه تو ذهنشون خورده و نشستن وسط بیابون کشتی بسازن یا بچه اشون رو قربونی کنن، پیامبرا یه آدمای خاصی میشن که تو جامعه ی زمان خودشون تلاش کردن. تلاش کردن که خدا رو پیدا کنن و خدا رو پیدا کردن. اینجوری عدالت خدا معنی داره. و برای همینه که توی داستان های همه ی پیامبرا، اتفاقاتی افتاده که با فهم فعلی ما از دنیا متفاوته. معراج و حرف زدن توسط بوته آتیش گرفته با خدا و . . که تو اون تحقیقی که اول کانال یوتیوبم هست، به چندین مورد اثر واضح از حضور سایکدلیک ها تو همه ی تمدن و ها و داستان های اصلی اشاره کردم. کسی دوست داشت ببینه.

 

آره خلاصه این آدما، در ذات آدمای خوبی شاید باشن، فکر میکنن که کار درست رو میکنن فکر میکنن که بدبختی هایی که جامعه رو میگیره، نتیجه گناهان مردمه. درست هم شاید فکر میکنن ولی سوال اینجاست که اون خط گناه رو کجا باید بکشیم؟ 

 

شیطان، به عنوان تنها عامل بدی که خدا آفریده برای ما معرفی شده. ولی کار شیطان کار بد نبوده. مثلا کشتن آدما کار بد حساب میشه ولی پیامبر هم تو جنگ آدم کشته. یعنی اگر یک نفر یه نفر دیگه رو بکشه، ممکنه شرایطی باشه که اون کار خوبی بوده باشه. که خیلی عجیبه. شرایطی هست که دو طرف دعوا فکر میکنن که کار درست رو دارن انجام میدن ولی یه نفر زنده میمونه.

کار شیطان خودخواهی بوده.  خلافش رو برای دیگران خواهی میگم. 

الان جامعه هایی که توشون هستیم هیچ کدوم اینجوری نیست که معیاری خوبی و بدی توشون خود خواهی و برای دیگران خواهی باشه. معیار های خوبی و بدی بر اساس یه چیزای دیگه تعریف شده. اگه براساس خود خواهی و برای دیگران خواهی بود که تمدن خیلی پیشرفته ای داشتیم و مشکلات آدما با هم کمتر بود. چون اگه همه خودخواهیشون کمتر بشه، خود به خود منابع تو جامعه پخش میشه و یه جا متمرکز نمیشه. 

 

حالا برگردیم به اون طرز تفکر. اون شخص فکر میکنه که کارای دیگران باعث شده که زندگیش سخت بشه. مثلا حجاب یا موسیقی که دو تا مثالی هست که خیلی دوست دارم چون هیچ کدومش پایه و اساس درست حسابی ای ندارن(آیه هایی که هیچ برداشتی مثل این که همه باید رعایت کنن حجاب رو ازشون نمیشه، خدا داره به پیامبرش یه چیزی میگه یا حدیث هایی که از زمانی اومدن که نوه ی پیامبر، به عنوان بدترین عضو جامعه شناخته شده و شهید شده). کسی که حس میکنه بخاطر وجود یا نبود روسری روی سرِ یه نفر، زندگیش تو جامعه سخت میشه، نهایتِ خودخواهی رو از خودش نشون میده. که زیاد تو نسل مدیرا و ت مدارا و تریبون دار های بعد انقلابی این مدل آدما رو دیدیم. کسایی که از دین یه سری قوانین رو فهمیدن و تحمیل اون قوانین به بقیه باعث رضایتشون از جهنمی که توش زندگی میکنن میشه. کسی که خودش نمیبینه چقدر آدم زشت و بدی هست و از بقیه آرامشی رو که نداره رو مطالبه میکنه، نهایت خودخواهه.

 

 و برای همه هم سواله که اگه راه درست رو داریم میریم پس این همه بدبختی چیه؟ شاید بهتره دیگه یکم شک کنیم که شاید راه درست رو نمیریم. شاید جوابی که به وضوح جلوی چشممون هست و آدمای مختلف دارن ازش استفاده میکنن و یه درک بالایی از خدا و روح میرسن جواب باشه. شاید خدامون واقعا الاف نبوده که سایکدلیک ها رو برامون بیآفرینه و اون تجربه های عجیب رو باهاش داشته باشیم. 

 

ببینید سوال اینه:

 

اگه واقع نگر باشیم و بفهمیم که ما تکامل یافته ی شامپانزه ها هستیم، سوالی این وسط پیش میاد که چی شد شامپانزه ها تو جریان تکامل زبان به این نتیجه رسیدن که کانسپت خدا رو بیارن توی ارتباطاتشون؟ 

 

جواب منطقی اینه که باید یک حداقل درکی از خدا توسط یه حالتی از هوشیاری اون شامپانزه پیش اومده باشه که این به ذهنش رسیده باشه. مثلا چرا ما راجع به قارمانِمکانا صحبت نمیکنیم؟ چون قارمانِمکانا رو ندیدیم! هنوز چیزی وجود نداره که بهش قارمانِمکانا بگیم. چیزای ناشناخته وقتی توی دید انسان قرار میگیرن، سریع اسم میگیرن. مثلا الکترون 150 سال پیش واقعا وجود نداشت. این کلمه وجود نداشت ولی کم کم نیاز پیدا کردیم که اسم بزاریم روی این موجود و صفاتش رو بیشتر بشناسیم. و الان یه چیزیه که انگار همه در جریانن چیه. در حالی که هیچ کسی حتی نمیتونه ببینتش. میشه اثرات وجود داشتنش رو دید. میشه بررسیش کرد و تهش به جوابی رسید که چندان هم قابل فهم نیست. که خاصیت دوگانه ذره ای و موجی مثلا داره یا یه پارامتری به اسم اسپین داره که تازه خیلی جالبه که 1/2h و -1/2h هست که تصورشم سخته و این که چجوری بدست اومده هم جالبه برای خودش. ماها یکی از کوچیکترین ذرات این عالم رو هنوز کاملا درک نمیکنیم ولی صفاتش رو میتونیم بررسی کنیم.

این دقیقا مثل شناختن آدما میمونه، تو ذهنشون رو شاید نشه فهمید ولی صفاتشون رو میشه بررسی کرد و پیش بینیشون کرد. 

خدا هم همینه. میشه توصیفش کرد. ولی نمیشه فهمید چیه. یکی دوتا پست قبل هم یکی از دلایلی که نمیشه فهمید رو نوشتم. چون سایکدلیک ها تو فضای یگانگی میبرن ما رو که با زندگی عادی فرق داره و اصلا کلمات نمیتونن توصیفش کنن ولی کاملا میشه فهمید. میشه از توش هنر و موسیقی و ویدئو و دعا و . کشید بیرون.

 

کلا همه چیز خداست دیگه. هیچ چیز رو نمیشه فهمید فقط میشه توصیف کرد. مثلا سیب بودن چه حسی داره؟ نمیدونیم ولی میدونیم شیرینه (یه فعالیت شیمیایی روی زبون و سیگنال الکتریکی تو مغز) و پوستش قرمز و زرد و سبزه (انعکاس نور از روی سطح سیب و جذب یه سری فرکانس و انعاکس اون رنگا) و میشه روش اسم گذاشت ولی تا کسی نخورتش اینا رو درک نمیکنه و هیچ وقتم سیب بودن رو نمیفهمه. همینجوری هم میشه پشت سر هم ازین توضیحا گذاشت و پست رو طولانی تر کرد. فکر کنم منظور رو رسوندم. 

 

آره خلاصه که این بحث خیلی بدیهیه ولی باید از بیرون جعبه بهش نگاه کرد. اگه یک راه هست که باهاش آدم یک تجربه عرفانی میتونه داشته باشه، و کسی راه دیگه ی قابل تستی سراغ نداره، پس همین راه جوابه. چون راه دیگه ای نبوده که انسان های اولیه کم کم شروع کنن از چیزی که وجود نداشته حرف بزنن.

 

بعد ما خودمونم اسلام رو خیلی دست کم میگیریم. قرآن رسما داره راجع به جن و فرشته حرف میزنه. انگار که مثلا من الان راجع به سفید پوستا و سیاه پوستا بنویسم. انقدر طبیعی بوده که حتی معرفی هم نمیکنه. من همیشه این سوال رو میپرسم. آخرین باری که جن و فرشته دیدیم کی بوده؟ فرض کنید پسر عموتون بیاد بگه که یه فرشته اومد و بهم اینا رو گفت. اگه شما فرشته ندیده باشید و کانال ارتباطی ای که یک فرشته استفاده میکنه برای ارتباط رو تجربه نکرده باشید، بهش با خنده میگید چی زدی؟

اگه تجربه کرده باشید، این دفعه با خنده ولی جدی میگید چی زدی و چی شد؟؟ :)

که اگه وقتی به درخت گل رسید دامنش ازدست نرفته باشه براتون کلی داستان جالب خواهد داشت. از این حرف میزنه که چجوری ما همه از نور خداییم و واحد پولی دنیا عشقه و ماها همه به هم وصلیم و . 

اگه خروجی یه کاری همچین چیزایی میشه، چشممون رو به چی بستیم؟

طرف تجربه ای داشته که فهمیده ما ها همه از نور خداییم! و این 0.01% اون تجربه اش رو هم منتقل نمیکنه چون کلمه ها اثراتشون با هم متفاوته. مثلا من ممکنه منظورم از نور نور چراغ کم مصرف ده واتی باشه. یکی لامپ 10000 واتی ورزشگاه باشه. یکی منظورش نور خورشید که بهمون میتابه باشه، یکی هم خود نور خورشید از فاصله ی مثلا چند صد کیلومتری باشه. یکی هم تعریفش از نور سفید نور انفجار یه ستاره بزرگ باشه. سخن کوتاه به.

 

حرف آخر این که اگه کسی رو میشناسید که حس میکنه میتونه بقیه رو هدایت کنه و علم هدایت رو داره، بهش بگید 5 گرم ماشروم توی تنهایی و تاریکی مصرف کنه و بفهمه که نمیدونه.

عَلَم الهُدایت P:

نمیگم بعدشم میفهمه ها، نه هیچ کسی نمیفهمه قضیه چیه تحت هیچ شرایطی. ولی بعضی وقتا لازمه آدم بفهمه که تواضع لازمه و کسی چیزی نمیدونه. پس نمیشه چیزی رو به بقیه تحمیل کرد. فقط میشه جلوشون گذاشت و اگه خوب بود خودشون برمیدارن. حق نیازی به دفاع نداره.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها