سلام

 

امروز موقع برگشتن از باشگاه، هوا تاریک شده بود و داشت برف هم میومد.

داشتم فکر میکردم این دونه های برف دارن به هم چی میگن؟

 

شاید یکیشون نگرانه که وقتی برسه زمین چی میشه. شاید دونه هایی که آخر کارن و به زمین دارن میرسن، بیشتر به این فکر میکنن و یه داستان هایی برای خودشون سر هم کردن و یه فرضیه هایی دارن ازین که بعد این چی میشه. بعد اون داستان ها گوش به گوش منتقل شده به دونه هایی که بالاترن. این دونه کوچیکه هم که تازه از ابر جدا شده و شکل کریستال برف رو به خودش گرفته، یکی از این قصه ها رو شنیده. شنیده ولی نمیدونه چرا باید قبولش کنه.

از یه طرف میترسه که نکنه این آخر خط باشه؟ براش مهمه که از ابر جدا شده و وجود مستقل پیدا کرده. یه شکل خوشگل داره. شکلی که با هر دونه ی برف دیگه ای که دیده فرق داره. بعضی دونه برفا میگن که هر کریستال برف یه شکل داره و هیچ دونه ای شبیه اون یکی نیست. بخاطر همینه که فکر میکنه خیلی خاصه و به استقلالش افتخار میکنه.

ولی میترسه. میترسه از عمر محدودش. 

 

من که داشتم اینا رو نگاه میکردم، میدونستم که این آخر خط دونه ی برف نیست. دونه ها روی زمین جمع میشن و یه کپه برف درست میکنن. بعدم آب میشه و برمیگرده به زمین. بعد دوباره هرچی هست بخار میشه و سال بعد همین اتفاق دوباره میفته.

ولی اون دونه برف که این رو نمیدونه. 

برای خودش غرور داره. برای خودش استقلال داره و شکل خودش رو دوست داره. بعضی وقتا خودش رو با بقیه دونه های برف مقایسه میکنه.

شاید عمرش 20 دقیقه باشه ولی تو این عمر 20 دقیقه ای، زندگی میکنه، تصمیم میگیره، با باد اینور و اونور میره و فکر میکنه این مسیر رو خودش انتخاب کرده. 

ولی نمیدونه. نمیدونه این جدا شدنش از ابر بزرگ، قسمت کوچیک و غیر قابل پیشگیری از یه چرخه ی بزرگ بوده، برای این که بتونه این چرخه ادامه داشته باشه لازم بوده که یه دونه ی مستقل بشه. هیچ وقت به شکل ابر نمیتونسته بیاد پایین و به زمین برسه.

 

بیچاره دونه های برف :) کاشکی میشد بهشون بگم ناراحت نباشید. بعد از این هم هست.


مشخصات

آخرین جستجو ها