سلام

 

در مورد حضرت نوح داشتم فکر میکردم. خودم رو گفتم بزارم اون زمان و تصور کنم چجوری بوده. 

 

فکر کنیم تو همین شهر خودمون، یک نفر بلند میشه میگه که من از خدا شنیدم که باید یک کشتی بسازم. اونم وسط یه دشت. یک اتفاق آخر امانی قراره بیفته و تنها راه نجات این کشتی خواهد بود.

و میره شروع میکنه به ساختن کشتی. 

 

من و شمای الان حال حاضر بودیم میرفتیم کمکش؟

 

بعد جالب تر این که به مدت 40 سال هم این اتفاق نمی افته و بعد 40! سال یه سیل میاد. پسر نوح دقیقا چه گناهی کرده بود که به پدرش ایمان نیورده بود؟ 40 سال نزدیک 2 برابر سن بنده است.

 

چجوری باید مردم فرق یک نفر که دیوانه شده و پیامبر خداست رو تشخیص میدادن؟

 

شاید یه چیزی بوده که واقعا پسرش و بعضی مردم بهش ایمان نمی اوردن. چیزی که میشده دیده بشه، احساس بشه ولی بنظرشون توهم و بی ارزش بوده؟

 

این نشون میده که قدیما مثل الان فکر نمیکردن. الان ما به چیزی از عالم غیب چندان اعتقادی نداریم چون تقریبا هیچ کدوممون جلوه ی خاصی ازش رو ندیدیم. یک سری داستان که معلوم نیست کدومشون درسته و کدومشون صرفا داستانه رو شنیدیم.  

 

درواقع کسایی که چیزایی که ماها نمیبینیم رو میبینن رو ما یه جاهای خاصی نگه میداریم. مغزشون رو با دارو بی حس میکنیم چون کاراشون برامون ناراحت کنندس شاید؟ یا کارایی که باعث میشن چیزایی که دیده نمیشن رو ببینیم رو غیر قانونی کردیم و به کسایی که انجام میدن فرقه ضاله و یا منحرف میگیم؟ 

 

یه فرق هایی کرده زندگی آدما، الان با چند هزار سال قبل. الان فقط به چیزهای قابل لمس اعتقاد داریم. بقیه چیز ها توهم حساب میشه.

 

ما داریم درست میزنیم؟

 

این شکلای توی غار ها که انسان های اولیه کشیدن، شکلایی هست که توی طبیعت دیده میشه؟ خیر.

البته که منظورم اونایی که نیست که به وضوح راجع به شکار و انسان هاست. شکلای Abstract مثل این تصویری که گزاشتم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها