سلام

صحنه 1:

چند وقت پیش با یکی از بچه های لب داشتم حرف میزدم راجع به همین چیزایی که راجع بهشون مینویسم و گفت چرا خودت رو درگیر این چیزا میکنی؟ چرا میخوای خودت رو تغییر بدی؟ چرا انقدر زندگی رو پیچیده میکنی.

گفتم خب میخوام آدم بهتری باشم.

گفت هر کسی خوبه دیگه نمیفهمم چرا باید خودت رو تغییر بدی

گفتم اگه درست تغییر بدم میتونم پرفکت و کامل بشم.

اونجا یک لحظه به ذهنم خطور کرد که نکنه راست میگه؟ چرا باید خودم رو درگیر این چیزا بکنم؟

-----

صحنه 2:

چند روز بعد تو یک مهمونی با خانم یکی از دوستام (که دوستم رو انقدر اذیتش کردم باهام قطع رابطه کرد :))) ) داشتم صحبت میکردم و بحث به اینجا کشید که من گفتم خیلی درونگرام و مهمونی ها خیلی اذیتم میکنه. گفت من باورم نمیشه تو درون گرا باشی چون همیشه خیلی تو جمع خودت رو با انرژی نشون میدی. منم گفتم خب نقش بازی میکنم و بعدش که میرسم خونه از خستگی میمیرم. خیلی انرژی میگیره ولی باید بالاخره تو این دنیا اجتماعی بود. من اگه به خودم بود از زیر پتو هیچ وقت بیرون نمیومدم.

گفت که چرا خب میخوای خودت رو عوض کنی؟ خودت رو باید قبول کنی و هر چیزی که بنظرت بهتره انجام بدی! هیچ دلیلی نداره خودت رو عوض کنی!

دوباره یه گره دیگه تو ذهنم خورد

------

صحنه 3:

طبق معمول تو یوتیوب بودم و این ویدئو جوردن پیترسن بهم پیشنهاد شد:

https://www.youtube.com/watch?v=shFbWTEZx_w

که میگه چرا ایده ی Accept yourself ایده ی بسیار بد و نهیلیستی ای هست.

خیلی جالبه صحبتش. 

برداشت من البته اینه که:(فکر کنم بالای 90% شبیه صحبتش باشه)

ماها خیلی وقتا قابلیت این رو داریم که دو تا چیز رو مقایسه کنیم. این توی وجود آدم ها هست. شاید هم دلیل این که در طول تاریخ تو تمدن های مختلف شخصیت های "کامل" وجود داشتن که انسان ها میخواستن به سمتش برن همین بوده. چون انسان ها نیاز دارن به سمت کمال برن. این که هیچ کسی از شرایط فعلیش راضی نیست اینه که همیشه نیاز به حرکت به سمت کمال وجود داره.

و این جالبه که انسان خودش رو قضاوت میکنه و محاکمه میکنه و حق خودش رو از خودش میگیره. که جوردن میگه 

Judge and redeemer are the same person

اشاره میکنه به یه داستان از انجیل که داستان عجیب غریبی هست. یونگ میگه شخصیت حضرت عیسی تو انجیل خیلی شخصیت دوستانه ای بوده و واقعا نیاز بوده یه داستانی باشه که توش حضرت عیسی یکم جدی و پرخاشگر باشه.

 

حضرت عیسی میاد و یه شمشیر از تو گلوش در میاره و مردم رو به دو گروه تقسیم میکنه. رستگاران رو از لعنت شده ها جدا میکنه. تعداد کمی تو گروه رستگاران قرار میگیرین و تعداد زیادی تو گروه لعنت شده ها (نمیدونم واقعا ترجمه بهتری برای damned هست یا نه -- جهنمی ها ؟)

جوردن میگه که خب قطعا "حس" خوبی نداره تو گروه لعنت شده ها قرار بگیری. ولی همین حس بد نیاز رسیدن به گروه رستگاران رو ایجاد میکنه و برای زندگی هدف میزاره.

تو جامعه ی مدرن برای این که احساسات بقیه خدشه دار نشه این گفته میشه که خودت رو قبول کن و خودت بهترینی. و بنظر من این ایده دیوانگی و بسیار پوچ گرایانه است. یعنی که شما تو همین وضعیت الانت خوبی و لازم نیست به سمت چیز بسیار بهتری که میتونی باشی پیش بری و رستگار بشی. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها